خــــــــــدایا...
غرورم را شڪستم...
نجابتم ڪہ نشڪست...
شڪست؟
اشڪهایم ریخت...
حیایم ڪہ نریخت...
ریخت؟
گفتم دوســـــ♥تت دارم...
دوستی ڪہ
نخواستم...
خواستم؟
خواستم....
در دلم میخواندمش
میخواستمش...
تا ابد...
هرزگی ڪہ نڪردم...ڪردم؟
چیزے درونم منجمد شد...
او ڪہ ندید...
دید؟
هق هق ها را ڪہ
نشنید...
شنید؟
خواستم بداند و
به حرمت غرور شڪسته ام
سڪوت ڪند...
فقط خــــــــــواند....
..فقط دیـــــد...
فقط رفـــــــت
نظرات شما عزیزان:
زنــــدگـــی رو نــمے فــهـمـم
مــرگـــم نـمـیــدونــم چـیــہ
فـقـط دلــــم مـیـخـواد یـڪـبـار
بـراے هـمـیـشـہ بـخوابـم ...
پاسخ:خدانکنه
تاريخ : سه شنبه 23 دی 1393برچسب:, | 20:13 | نویسنده : نویسنده: مـــحــمـــــدکــــازرانی | 1 نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.